شازده کوچولوشازده کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

شازده کوچولو

وقتی باد ها دردناک میشوند !

دیشب مادر همسر جان ، یعنی مادر بزرگ نی نی اومد دیدن نوه جون ، خلاصه گفتیم و شنیدیم و نی نی رو دید و تمام مدت هم نی نی جان لالا ی عمیق!  همه حضار هم خوشحال که نی نی آرومه ، خیلی بچه ی براه و ساکتیه ! از این بچه ها نیست نق میزنن گریه میکنن ... همچین که مهمون رفت ،،، نی نی بیدار شد و تا خود صبح نذاشت هیچکی تو این خونه بخوابه ! که البته اینشم به د ر ک  ! بچه م از حال رفت اینقد گریه کرد !  با هر بار ناله و گریه ش مردم من ... طفلکم اونقدر باد و طوفان های مهیب ! تو دلش جمع شده بود که هرچی ما بادگلو ازش گرفتیم و هی باد در کرد ته ش در نیومد که نیومد!  دیگه من که ضعف اعصاب گرفته بودم و هیچی نمفهمیدم از یه ساعتی به بعد هم از شدت ...
30 مهر 1391

ما نی نی داریم ، باور نمیکنین؟ اینم سَنَدش !!!

شناسنامه ت رو گرفتیم شازده کوچولوی فسقلی من !  اولین بارون پاییزی امسال هم داره میباره ! آخ خدایا شکرت!  عاشققققققققققق پاییزم ! با باروناش و ابرای یه دفه ایش!  روزای خوبی تو راهه پسرکم ، روزای پاییزی قشنگ ...
29 مهر 1391

داستان این روزای نی نی و مامانش !

نی نی شیر میخوره ( حدود نیم تا یک ساعت)، بعد باید باد گلوی نی نی گرفته شه (‌ حدود نداره ، گاهی همون آن و گاهی چهل و پنج دقیقه بعد ..) بعد تازه دلش سبک شده ادامه شیرش رو میخواد(‌نیم ساعت دیگه )‌ بعد دوباره بادگلو! ... حالا میبینم نی نی هی سر وصداهای مورد دار از خودش در میاره و غر میزنه ! اینجاست که باید رفت نی نی رو شست و دوباره پوشک رو عوض کرد و ...بعدم که خوشحال وخندون از شسته شدن اشتهاش باز شده و باز شیر میخواد !!!‌ بعد از شیر باز باید بادگلو......!!! و دیگه اینجا ها اگه مامان نی نی هنوز به هوش باشه شاهد خوابیدن نی نی خواهد بود، دوساعتی نی نی خوابه و مامان نی نی که تا الان منتظر بوده نی نی بخوابه که بره یکی از صد تا کار...
29 مهر 1391

بازم سکسکه!

کی میگه نی نی تو شکم مادر سکسکه نمیکنه و اونی که میگیم سکسکه ست یه چیز دیگه ست؟؟ وقتی سکسکه میکنه دلم میخاد بچسبونمش به خودم و دقیقا عین اون وقتا صدا ی سکسکه ش رو از تو دلم بشنوم ! بعد دوباره یادم میاد که آره ... این همون کوچولوییه که تو دلم بود !  ... آخ که چقدر تو دوست داشتنی هستی کوچولوی من !  
20 مهر 1391

این روزای من و نی نی

جوجه پرنده ها رو که تو لونه منتظر غذا دهنشون رو تا ته ! باز کردن دیدین؟  الان یه دونه جوجه دارم دقیقا به همون شکل هنوز چشماشو باز نکرده دهنشو باز میکنه و دنبال مم میگرده! و تند تند کله ی کوچولوشو به همه طرف میچرخونه تا شاید یهو رسید ! غذای گرم و خوشمزه ی اختصاصی شو که میخوره یه اووووووو ، یا قووووم ،  یا هییییییی ! خوشگلی میگه همه خستگی آدم در میره ! اینقد شیرین میشه قیافه ش آدم میخواد قورتش بده !  طفلی بزرگترین چالش زندگیش دفع جیش و پی پی شه  ! کلی به خودش میپیچه و هن و هن میکنه و قیافش سرخ و کبود میشه تا بلخره صدای مورد نظر در میاد و ا ه ه ه ه میکشه و راحت میشه ! چیزی که جالبه همراهی و حمایت همه اعضای خونواده از...
19 مهر 1391

تولد یک فرشته

ساعت احتمالا چند دقیقه ای از هشت صبح روز چهار شنبه دوازده مهر گذشته بود که یه فرشته پاک و مهربون دنیا اومد ، یه کوچولوی سفید و ناز و دوست داشتنی که اول صداشو شنیدم بعدم خودشو دیدم !‌ کوچولو و ظریف و شگفت انگیز!‌ اولین چیزایی که گفتم اینا بود . سلام پسرم ...!سلام عزیزم ...!  تو واقعا پسر منی؟ و یهو همه استرس ها درد ها و خستگی ها جاشو داد به خنده ، خنده ، خنده ! و شعفی که هنوز هست ، هر بار که میبینمش !  خدایا بخاطر این هدیه فوق العاده ممنونم! باید اعتراف کنم با اینکه نه ماه تموم منتظر اومدنش بودم هرگز تصوری از این هدیه تا این حد دوست داشتنی و شگفت ، نداشتم !  رادمهر ، پسر نازنین و دوست داشتنی من و همسر جان ، با و...
19 مهر 1391

آخرین ساعت های دو قلب در یک بدن داشتن !

پسرک گلم ، کمتر از ده ساعت دیگه اتفاق مهمی برای هردوی ما میفته ! تو پا به دنیا میذاری ، من ... مادر میشم ! دقیقا نه ماه ! چهل هفته تمام توی دلم زندگی کردی ، رشد کردی ، و حالا دیگه وقت اومدنه ! - هیجان غیر قابل توصیفی دارم ، بیمارستان ،جراحی و حواشی اون و .... شوق دیدن تو ! نمیدونم چی بگم!‌ چیزی برای گفتن ندارم! اینقد حس های قاطی پاتی و مختلف دارم!‌ - با آقای پدر رفتیم کارای پذیرش رو کردیم و یه چرخی هم تو بیمارستان زدیم واسه آشنایی ! بعدم رفتیم یه عالمه  شلغم و لیمو شیرین و پسته خریدیم و تا الانم مشغول خوردن بودیم ! هه آخه جفتمون حسابی سرما خوردیم! واقعا بی انصافیه این همه مدت مریض نشدم ، حالا روز آخری ! خدا کنه فرد...
11 مهر 1391

سزارین یا طبیعی؟ مسئله این است !

پسرک سرش تو لگن نیومده   اوضاع برای زایمان طبیعی خوب پیش نمیره، امروز دکتر بودم ، البته دوتا دکتر! ساعتها تو مطب ها بودم و خدا میدونه چقدر خسته م...  دکتری که ماه هاست میرم پیشش و چند هفته س هی صحبت سزارین رو میکنه به خاطر قند ، امشب دیگه رسما گفت باید بیای برای سزارین و نمیتونیم بیشتر صبر کنیم ، چون قند ت  بالاست و ریسکه بخوایم برای طبیعی صبر کنیم ، حتی با وجود اصرار من برای القای زایمان طبیعی بازم گفت میای آمپول فشار رو میزنی و آخرم سزارین میشی ! و با اینکه تاریخ سونو برای زایمان دوازدهم هست نسخه بیمارستان رو برای فردا یعنی نهم نوشت و آخرش م گفت باز تصمیم با خودته ! با مسئولیت خودت میخای صبر کنی هم صبر کن ... ناراحت...
9 مهر 1391

هفته چهل هم رسید !

دیروز دیگه هفته سی و نه هم تمام شد و بلخره وارد هفته سی و نه شدیم ! تا اینجا که ظاهرا تاریخی که سونوگرافی داده به نظر معتبر تر میاد ! آخه اگه به تاریخ سیکل بود تا امروز باید زایش میکردم تموم میشد ! اما خبری نیست ! یکی دو شب پیش دردا و تکونای عجیب نی نی یه جورایی مثل هشدار بود برای زایمان ، اما امروز از اونم خبری نیست ! دیروز قرار بود برم دکتر برای چکاپ تا باز معاینه کنه و بگه زایمان نزدیکه یا نه؟ که مطب نبود و رفت تا شنبه یعنی پس فردا که برم معاینه م کنه  منو بگو گفتم تا جمعه نی نی میاد تموم میشه ماجرا!‌ پیاده روی هام رو زیاد کردم و هر روز کلی راه میرم ، تقریبا روزی یه ساعت رو که بخوبی میرم ، یا بهتره بگم میریم! چون آقای پدر هم ن...
6 مهر 1391

:)

سال هاست که برای اول مهر ساکی ، کیفی ، کوله ای برای بستن و آماده کردن داشتم! سالهای مدرسه ، دانشگاه و چند سالی هم تدریس ... حالا امسال یه کیف خیلی متفاوت شب اول مهر تو خونه م آماده ست!  کیف نی نی ! آره یه کیف پر از پوشک  و حوله و کهنه ی خشک کن و ...! خلاصه کلی وسیله های ریز و درشت که همه مال نی نی کوچولومند!  اون سالها تا کیف رو بالا سر م نمیذاشتم و تا صبح چند بار چکش نمیکردم خوابم نمیبرد!  امسالم هی راه به راه میرم سراغ اتاق و کیف رو وارسی میکنم که چیزی کم و کسر نباشه یه وقت !  کوچولوی ورزشکارم ! با اون لگدا و کش و قوسای کوچولوت ! خونه منتظر توئه ! همه چی آماده ست ! من و پدرت هم بیصبر و مشتاق ساعتها رو میگذر...
1 مهر 1391
1