وقتی باد ها دردناک میشوند !
دیشب مادر همسر جان ، یعنی مادر بزرگ نی نی اومد دیدن نوه جون ، خلاصه گفتیم و شنیدیم و نی نی رو دید و تمام مدت هم نی نی جان لالا ی عمیق! همه حضار هم خوشحال که نی نی آرومه ، خیلی بچه ی براه و ساکتیه ! از این بچه ها نیست نق میزنن گریه میکنن ... همچین که مهمون رفت ،،، نی نی بیدار شد و تا خود صبح نذاشت هیچکی تو این خونه بخوابه ! که البته اینشم به د ر ک ! بچه م از حال رفت اینقد گریه کرد ! با هر بار ناله و گریه ش مردم من ... طفلکم اونقدر باد و طوفان های مهیب ! تو دلش جمع شده بود که هرچی ما بادگلو ازش گرفتیم و هی باد در کرد ته ش در نیومد که نیومد! دیگه من که ضعف اعصاب گرفته بودم و هیچی نمفهمیدم از یه ساعتی به بعد هم از شدت ...
نویسنده :
مامان
23:19